فیلمساز مخاطبش را معطل نمی گذارد. مهدی اصغری ازغدی در دقیقه ابتدایی التهاب قصه «ماریا» را به رخ مخاطب می‌کشد. تصادف غیر منتظره و التهابی که از همان ابتدا القا می‌شود، کاملا مخاطب را در جریان می گذارد که قرار است چگونه اثری را در سبک جنایی معمایی تماشا کند.

در ادامه شخصیت‌ها یکی یکی معرفی، و مخمصه‌ای که شخصیت اصلی (فرهاد) در آن گرفتار شده در میان دیالوگ ها تبیین می‌شود. 

نوع بیان اطلاعات داستان، صرفا در دیالوگ شخصیت اصلی خلاصه می شود. مثلا در سکانسی که فرهاد با دوست صمیمیش از بیمارستان خارج می‌شود، فیلمساز در دیالوگ‌های فرهاد آن اطلاعاتی را که می‌خواهد به مخاطب منتقل کند را بیان می‌کند؛ بی آنکه دوربین و بازی‌ها در این زمینه خودی نشان دهند. دوربین در صندلی عقب ماشین قرار دارد، شخصیت‌ها داخل جاده خاکی حرکت و با هم گفتگو می‌کنند. مقصد مشخص نیست و هیچ المان و نشانه‌ای وجود ندارد که به خدمت دیالوگ در بیاید. دوربین هم در قسمتی قرار دارد که چهره بازیگران مشخص نیست.

در قسمتی هم که دیالوگی در کار نیست و فیلمساز سعی دارد فشار روانی روی شخصیت های اصلی را با بازی بازیگران و طراحی صحنه به تصویر بکشد، نتیجه ای دیگر رخ می‌دهد. سکانسی که فرهاد و همسرش در اتاقی با نور سبز خلوت کرده اند فیلمساز سعی دارد با نمایش اشک ریختن بازیگر زن هنگام تماشای لباس عروسیش و سیگار کشیدن شخصیت اصلی کنار پنجره، ناراحتی و افسوس این دو را در برگزاری مراسم عروسی که به هم خورده است، نشان دهد اما مخاطب، بی توجه به فکر گذر از این موقعیت است.

یا در سکانسی دیگر، فرهاد، همراه همسر و مادرش به خانه فردی می روند که یکی از گره های اصلی مشکلاتی که گرفتار آن شده اند را باز کنند. آن ها با مراسمی بومی مواجه می شوند و متحیر آن را تماشا می کنند. دقایق زیادی صرف نمایش این مراسم و نمایش تعجب شخصیت ها می شود، اتفاقاتی که ریتم فیلم را دچار مشکل می کند. بعد از چندین پلان ناگهان فرهاد جزئیات این مراسم را توضیح می دهد، این در حالی است که در پلان های قبلی او هم با تعجب نظاره گر مراسم بود و مشخص نشد از کجا به این اطلاعات رسیده است. از این دست سکانس ها در فیلم فراوان وجود دارد. 

نکته دیگر شخصیت‌هایی است که در فیلم قابل حذف بودند. دوست فرهاد در روند کلی قصه اثری از خود نشان نمی دهد. او فقط بخشی از گذشته ماجراهای فرهاد را می‌داند و کمکی به داستان نمی‌کند. اگر این شخصیت که بازیگر آن صابر ابر است، حذف می‌شد، تا پایان هیچ خللی به فیلمنامه وارد نمی‌شد. کنشگر نبودن این شخصیت در طول فیلم بارها خودنمایی کرده است. همین طور شخصیت مادر که بازیگرش پانته پناهی‌هاست.

مسئله اصلی در ادامه سرنوشت شخصیت هاست. تلاش فیلمساز برای ایجاد تعلیق به خلق ابهام و کلافگی منتهی می شود. پایان بندی فیلم نیز در همین راستاست و نتیجه ای مشابه را به همراه دارد. شخصیت ماریا که قصه با تمرکز روی او، جلو رفته بود، در نهایت به شکلی عجیب خود را نمایان می کند و هر آنچه که شخصیت‌های اصلی در تکاپوی آن بودند را به هم می‌ریزد.

*روزنامه‌نگار

۲۴۵۲۴۵


خبر آنلاین